مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

نور زندگی ما

سیزده بدررررر

سلام طلا طلای من بعد تعطیلات کسل کننده با یه سیزده بدر توووپ سال جدید و شروع کردیم 13 بدر با عمو ها و عمه و بقیه فامیل رفتیم جنگل امل، نزدیک امامزاده عبدالله یه عده صبح ساعت 5 رفتن جا گرفتن من و شما و بابا و مادر بزرگ بابا، به عنوان تتمه گروه ساعت 13:30 به بقیه ملحق شدیم البته ما ساعت 11 بیدار شدیم ولی حدودا 1 ساعت تو ترافیک مسیری بودیم که کلا 10 دقیقه هم نباید طول می کشید تا ساعت 10 شب هم اونجا بودیم و حسسسسابی خوش گذروندیم بقیه ش و تو ادامه مطلب با عکس تعریف می کنم اینجا بودیم مادر مشکات! کفشات و پوشیدی و کلی بازی و کردی. چقدر من از دیدن بازیت لذت بردم مادر! به حرف کسی هم گوش نمی دادی هه هه. این دخترمه، با عینک...
19 فروردين 1392

عید را چگونه گذراندید؟

سلام می خوام از عید و تعطیلات امسال بگم روز اول یا به عبارتی اخرین روز سال کبیسه 91 رو تو خونه سفره انداختیم و سر سفره 7 سین سال و تحویل کردیم من که رفتم بیرون سال و تحویل کنم، در و که باز کردم با یه دختر گریه و یه دماغ اویزون مواجه شدم . مشکات و می گم ، نمی دونم چرا خواب داشت و من که از در رفتم بیرون زد زیر گریه از همون نگاه اول دلم شک زد که امسال .... به به خلاصه اخر شب ساعت 12 راه افتادیم سمت آمل: نزدیکای صبح رسیدیم و عید دیدنی ها از خونه آقا جون شروع شد. شبش از ساعت 9 نق نق کردی و دیدم که بعله انگاری داری تب می کنی. فکر می کردم از دندونت باشه ساعت به 12 نکشید که دیدم از تب داری می سوزی. خوابیدن اومدیم بابل که فردا ببرمت دکتر....
19 فروردين 1392
1